همان طور که در مورد اکثر اندیشمندان ذی نفوذ صدق می کند، مارکس پیروانی را به خود جذب کرد اما بعضی از آنها افکار وی را در مسیرهایی به کار بردند که اگر زنده مانده بود و آنها را میدید، به شدت رد می کرد. حتی گفته اند در زمان حیات خودش اعلام کرده بود که هر چیز دیگری باشد مطمئنا مارکسیست نیست. یکی از عوامل چندگانگی «مارکسیسم»، خود مارکس است. آرای او در بسیاری از مسائل کلیدی ابهام داشت و پیروان او با گذشت زمان و تغییر شرایط، ضروری دیدند بعضی از مفاهیم اساسی او را بازنگری کنند.
 
مارکسیسم – لنینیسم: فردریش انگلس Friedrich Engels  (۱۸۲۰ - ۱۸۹۵ م) در آلمان به دنیا آمد. او پسر یک تولید کننده ثروتمند پارچه بود. پس از کسب تحصیلات کلاسیک برای کار در یکی از کارخانه های پدرش به منچستر انگلستان رفت. تحت تأثیر آثار آون و دیگر اصلاح طلبان متقاعد شد که اصلاحات اجتماعی بنیادی ضرورت دارد. او در سال ۱۸۴۴ با مارکس ملاقات کرد و این آغاز همکاری چهل ساله آن دو بود. او در جهت ارتباطش با مارکس و تفسیر افکار مارکسیستی، پس از مرگ مارکس، در محافل سوسیالیستی موقعیت چشمگیری به دست آورد و این امر وی را قادر می کرد تا به میزان فراوانی اعمال نفوذ کند.
 
انگلس یکی از کسانی است که به همگانی شدن « dialectical materialismماده گرایی جدلی» کمک کردند. از دید انگلس، تاریخ را فرایند جدلی تعیین می کند و موقعیت‌های مادی عامل تعیین کننده است. بنابراین، روش عاقلانه برای مردم این است که خود را با این فرایند وفق دهند و مخالفتی با آن نداشته باشند. به نظر انگلس روزی که علم تجربی مطالعه درباره چیزها را کنار گذاشت و مطالعه پیرامون فرایندهای طبیعی را پذیرفت، به کشف قوانین کلی حرکت نزدیکتر شد. اگر چه می دانست که اعمال انسان و نهادهای اجتماعی با طبیعت، یعنی جایی که در آن فرایندهای فاقد شعور و کور بر یکدیگر عمل می کنند، فرق دارد، ولی معتقد بود که تاریخ هم قوانین عمومی نهفته خود را دارد. برنامه‌های انسانی و اعمال فردی اغلب با هم تضاد دارند و بنابراین تاریخ در عمل بسیار شبیه طبیعت کار می کند، چون بسیاری از فرایندهای نا آگاهانه و کور انسانی علیه یکدیگر عمل می کنند. در نتیجه، همان طور که در مورد طبیعت عمل می شود، می توان به وسیله ماده گرایی جدلی قوانین عمومی نهفته در تاریخ را کشف کرد و از این طریق آن را شناخت.
 
انگلس به تاریخ، تحول ناگهانی جبرگرایانه ای می داد که مارکس هرگز مایل نبود. انگلس در اوایل سال ۱۸۷۷ در کتاب آنتی - دورینگ ۳ از جبرگرایی حمایت می کرد. وی در آن جا شکل دادن فکر خود درباره «سوسیالیسم علمی» را آغاز کرد. با آن که مارکس از دیدگاه خود با عنوان روشی مادی گرایانه و در نتیجه علمی» یاد می کرد، این طور ادعا شده که انگلس می خواسته روش مارکس را به سمت فلسفه جبرگرایانه منحرف کند. خلاصه آن که «ماده گرایی تاریخی» مارکس در دستان انگلس به شکل دیگری از فلسفه هگل تبدیل شد. در این فلسفه «ماده» به جای «روح» به عنوان مبنای هستی شناختی یا متافیزیکی شناخته می شود.
 
اگر مارکس و انگلس مرد نظریه بودند، ولادیمیر ایلیچ لنین Vladimir Ilich Lenin (۱۸۷۰ - ۱۹۲۴ م) هم مرد نظر بود و هم مرد عمل. او پسر یک استاد دانشگاه بود. نام خانوادگی او یولیانف است، ولی پس از پیوستن به نهضت سوسیالیستی نام لنین را برگزید. لنین افکار خود را به طوری به افکار مارکس و انگلس پیوند داد که فلسفه رسمی اتحاد جماهیر شوروی و چند کشور دیگر را «مارکسیسم - النینیسم» می خوانند. دیدگاه وی درباب ماده گرایی، به تبع انگلس، منجر به معرفت شناسی «تصویر آیینه ای» شد که بر دیدگاه‌های بعدی اتحاد شوروی درباره تعلیم و تربیت تأثیر گذاشت. همان طور که وی در ماده گرایی و نقدگرایی تجربی اظهار داشته، «احساس و آگاهی ما‌» فقط تصوری است از جهان بیرونی و پیداست که تصور بدون آن چیزی که تصور شده، به وجود . نمی آید ولی آن شیء مستقل از کسی که تصورش می کند، «موجود است». وی معنای کانتی راجع به شناخت شیء فی نفسه را رد می کند و معتقد است که تنها تفاوت میان بود؟ نمود، آن چیزی است که شناخته شده و چیزی که هنوز نامعلوم است.
 
همین میل شدیدی که او به وضوح قطعی دارد (منتقدین وی این حالت را تعصب خشک می نامند)، یکی از مشخصه‌های او در تفسیر مارکس است. لنین در استنباط خود راجع به حکومت پیرو انگلس است و ماده گرایی جدلی را اجتناب ناپذیر می داند. بر طبق این اندیشه، پس از استقرار حکومت استبدادی زحمتکشان، حکومت «بر باد خواهد رفت». لنین در کتاب حکومت و انقلاب نظر مارکس را این طور تفسیر کرده که انقلاب شدید برای سرنگونی شکلهای گوناگون حکومت بورژوایی از جمله دموکراسی که نشان دهنده انتخاب مردم است، از امور حتمی است. روشن است که نظر مارکس این نیست و اگر چه نسبت به خشونت بی میل نیست، ولی اظهار می دارد که در بعضی کشورهای پیشرفته تر صنعتی مثل انگلستان، هلند و امریکا زحمتکشان می توانند از راه‌های صلح آمیز به اهداف خود برسند. مارکس در اواخر سال ۱۸۸۰ در نامه ای خطاب به سوسیالیست انگلیسی، هنری هیند من نوشت «اگر تکامل گریزناپذیر به انقلاب تبدیل شود، نه تنها گناه طبقات حاکم است، بلکه برای طبقه کارگر هم شکست محسوب می شود.» با این حال، لنین استدلال می کند که حکومت استبدادی زحمتکشان «طبق قانون عمومی، فقط به وسیله انقلاب شدید محقق می شود.» دیدگاه لنین بدون شک تحت تأثیر شرایط حکومت استبدادی موجود در روسیه بوده و شاید همین امر وی را ملزم به اتخاذ نظری کرده که به ادعای منتقدین متعصبانه است. این منتقدین می گویند که افکار لنین در باب ماهیت حکومت و نیاز به حکومت استبدادی که تحت نظارت یک حزب اقلیت اما منسجم باشد، منجر به برقراری حکومت استبدادی گروه کمونیستهای رسمی شده است. این گروه، نشانه کوچکی است از «بر باد دادن».
 
منبع: مبانی فلسفی تعلیم وتربیت، هوارد آ. اوزمن و ساموئل ام. کراور،مترجمان: غلامرضا متقی فر، هادی حسین خانی، عبدالرضا ضرابی، محمدصادق موسوی نسب و هادی رزاقی، صص510-507، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ دوم، 1387